خدای مهربانم
خدای مهربانم! من به دنبال معجزه ها نمیگردم...من در حسرت عصایی که اژدها میشود و دمی مسیحایی نیستم که نابینایی شفا دهد و مرده ای را زنده کند... معجزه همین جاست! در بر من! کودکی که هر روز مرا به شگفت می آورد...هر روز قدرت بی پایان تو را به رخم میکشد و بارها مرا به حیرت فرو می برد و از خود میپرسم چطور میدانست که باید این کار را اینگونه انجام دهد؟ و تو هستی... از آن بالا لبخند میزنی به حیرت من... و من هستم... این پایین سر به سجده میگذارم از قدرت تو... خدای نزدیک و دورم... خدای پنهان و پیدایم... بیاموز به فرزندم که هیچ نیستیم بی تو و همه ایم با تو... بیاموز به فرزندم که هر انسان قطره ای لرزان و آسیب پذیر ...